رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

رایان نفس مامان و باباش

فستیوال پامپکین

رایان جونم چند روز پیش فستیوال پامپکین بود واسه بچه ها ما هم با خاله فرزانه اینا رفتیم.خیلی خوب بود کلی اسباب بازی و چیزای دیگه داشتن که کلی باهاشون بازی کردی و حسابی بهت خوش گذشت عشق مامان . قرار شد اگه هوا خوب بود این هفته بازم بریم تا شما و رایان جون خاله فرزانه بازی کنین. پهلوون من میخواست اینو بلند کنه این هم شما و رایان جون ...
25 مهر 1393

روز جهانی کودک

رایانم روزت مبارک   جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری حتی اگر لبریز از شکوفه باشد دیدن ندارد . اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند . اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت . اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد . اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که ...
16 مهر 1393

18 ماهگی گلمون

رایان مامان و بابا 18 ماهگیت مبارک. عزیز دل مامان یه سال و نیمه شدی چراغ خونمون همه کس و کارمون.عمر من و بابات عاشقتیم با همه وجودمون  ایشالله همیشه سالم باشی و ما هر روز شاهد بزرگ شدنت و همه موفقیت هات  تو زندگی باشیم. رایان من از فردا 2 روز در هفته میری مهد پسرم.گذاشتم مهد چون میدیدم چقدر دوست داری با بچه ها بازی کنی و باهاشون بدو بدو کنی.و همینطور دلم میخواد هر روز کارهای جدیدتر و هنر های بهتری یاد بگیری.مهد هم نزدیک خونه است و 5 دقیقه ای میرسیم. پسرک قشنگم ماشالله اینقدر شیطون شدی که نگو دیگه هیچ جای خونه از دستت در امون نیست فکر کنم تا ایشالله شما بزرگ بشی ما مجبوربشیم  کل خونه ر...
14 مهر 1393

دوستهای جدید

رایان جونم چند روز پیش رفتیم خونه خاله فرزانه و رایان جون که باهاشون تو راه ایران پارسال آشن ا شدیم البته قبلا هم رفته بودیم ولی این دفعه دوست جدید پیدا کردیم. با هم تو یه پیجی که همه مامان ها و نی نی ها هستن دوست شدیم و فرار گذاشتیم خونه خاله فرزانه و همدیگه رو اونجا دیدیم.خاله نگار یه پسر ناز و مامانی داره اسمش نیکان. رایان خاله فرزانه 2 ما از تو بزرگتر و نیکان  3ماه کوچیکتره.کلی باهم بازی کردین البته سر اسباب بازی هم دعوا میکردین.بهمون خوش گذشت یکی از دوستهای خاله فرزانه اونجا بود و واسمون آش رشته درست کرده بود و خیلی خوشمزه بود ولی شما طبق معمول همیشه هیچی نخوردی.بعدش هم ...
2 مهر 1393

بوی مدرسه

سالهاست که روز اول مهر دلشوره عجیبی میگیرم یک نوع خوشحالی و یک نوع دلتنگی برای گذشته هایی که زود گذشت .این شعر تقدیم به همه مامانها وبچه مدرسه ای های دیروز ************************************** اولین روز دبستان بازگرد                   کودکی ها شاد و خندان باز گرد باز گرد ای خاطرات کودکی                بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیباترند                    یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود      ...
1 مهر 1393
1